نازدونه با ماهیِ باباجون
نازدونه ی من ؛ هر وقت می رفتیم خونه ی باباجون( پدرم ) با ماهی عیدشون بازی می کنی و بهش غذا می دی .باباجون هم که می دونست ماهی رو دوست داری قول داد که هر وقت بره ماهیگیری و ماهی بگیره اونو واسه ی تو بیاره.
عزیزم بالاخره باباجون که یک شنبه شب (18/2/1390)رفته بود ماهیگیری دو تا ماهی گرفت.چون می دونست خوشحال می شی صبح روز دوشنبه (19/2/1390)ماهیا رو برات آورد من که دیدم کلی ذوق کردم به خاطر اینکه من هم مثل خودت ماهی رو خیلی دوست دارم وقتی ماهی رو دیدی از خوشحالی کلی جیغ زدی و گفتی اوووووو مااااااااهیه ومن هم که می دونستم همچین عکس العملی نشون می دی دوربین رو از قبل آماده کرده بودم وعکس گرفتم تا بعد اگه بزرگ شدی ببینی که چه قدر برای دیدن ماهی ذوق زده می شی.ماشالله خوب حواست بود که از باباجون تشکر نکرده بودی وگفتی مامانی زنگ بزن باباجون بهش بگم ننون ( ممنون )ماهی خِلی خِلی خِلی ( خیلی ) خوب بود.