سيد ابوالفضلسيد ابوالفضل، تا این لحظه: 16 سال و 13 روز سن داره

نازدونه يكي يه دونه

نازدونه ی قصه گو

    سلاااااااااااااااام به دوست جونام حالتون خوبه انشالله همیشه خوب و خوش و شاد باشید.   روز جهانی کودک رو به تمام نی نی های عزیز تبریک میگم و همانطور میلاد با سعادت امام رضا (ع). عزیزم,نفسم روز جهانی کودک رو بهت تبریک میگم خیلی دوست داشتم همون روز برات پست تبریک رو بذارم ولی خوب خودت در جریان هستی که چقدر سرم شلوغه نازنینم ولی سر فرصت جبران میکنم.       من در حال نگاه کردن سریال بودم و تو گلم طبق معمول مشغول بازی بودی و مدام میگفتی بچه ها ساکت میخوام براتون (عِصه) قصه بگم و شروع کردی به تعریف کردن . منم که صدای قشنگت رو شنیدم خیلی برام جالب بود که ببینم برای...
22 مهر 1390

تبریک عید و نازدونه در ماه مبارک رمضان

چقدر سخت است که این عزیزترین عید را بدون آن عزیزترین غایب از نظر بگذرانیم  خدایا به ما توفیق ده تا از کسانی باشیم که حاصل دسترنج یکماه خود را در رمضان، از این به بعد هم حفظ کنیم. آمین  سلام و صد سلام به دوستای خوب و با وفای خودم عیدتون رو، با چند روز تاخیر تبریک میگم .انشالله که نماز روزه هاتون مورد قبول درگاه حق قرار گرفته باشه و از ماه رمضان نهایت استفاده رو برده باشید. شرمنده از اینکه نبودم و شما رو نگران کردم ما حالمون خوبه و مرسی از اینکه همیشه به ما لطف داشتین و فراموشمون نکردین و بهمون سر میزدین. تو این یکماهی که نبودم خیلی دلم براتون تنگ شده بود احساس میکردم که یه چیز خیلی بزرگی از زندگیم برداشته...
18 شهريور 1390

حکایت پرچم و مرگ بر آمریکا

به نام خالق هستی خیلی دوستت دارم گلم عزیز دلم 22بهمن  1389 تقریباً 2 سال و 11 ماهه بودی که برای اولین بار راهپیمایی شرکت می کردی و وقتی که جمعیت رو پرچم به دست وبا شعار مرگ بر آمریکا سر می دادند می دیدی برات خیلی جالب بود وخودت هم که جو گیر شده بودی با آنها شعار می دادی و پیش خودت فکر می کردی که اسم پرچم مرگ بر آمریکاست و الان هر پرچمی رو که تو خیابون می بینی می گی مرگ بر آمریکا و هر چی بهت می گم عزیزم  اینها کاملاً باهم فرق دارن وکلی در مورد پرچم و آمریکا برات توضیح می دم آخرش باز حرف خودت رو می زنی.ولی گلم باز جای شکرش باقیست که توی این سن کمت مرگ بر آمریکا می گی و ...
12 مرداد 1390

مهد کودک

به نام خدا                              عزیزم بهمن ماه سال گذشته ازطرف کار بابایی بچه ها رو دعوت کردند وخودت هم جزو آنها بودی اونجا کلی بازی کردی وقتی برگشتی خونه باشوق و ذوق در مورد بچه ها تعربف می کردی هی مدام اصرار داشتی که منو ببر پیش بچه ها فکر می کردی بچه ها همیشه اونجا هستند.به خاطر همین تو رو به مهد کودک بردیم وقتی با هم رفتیم مهد قبل از اینکه ثبت نامت کنیم به ما گفتی شما برید خونه من می خوام با بچه ها بازی کنم و مدیر مهد وقتی تورو دید گفت ماشالله به این پسر اول...
8 تير 1390

کمک کردن نازدونه به مامانی

                      دریا باش تا بعضی ها از با تو بودن لذت ببرند ،و بعضی ها که لیاقت دیدن تو را ندارند غرق شوند...                             سلام سلام سلام عزیز دلم این روزا چه طلا شدی و همیشه دوست داری به مامان کمک کنی البته این رو بگم که وقتی دوساله بودی کمک می کردی ولی کمکت با خسارت زیادی بود مثلاً می گفتی مامان  ظرف بده من ببرم وقتی میبردی دستت به سینک نمی...
14 خرداد 1390

بهونه گیری نازدونه در عروسی

نازدونه ی عزیزم روز پنج شنبه18/1/90عروسی رفیق دایی قاسم دعوت بودیم واین خانواده رسم داشتند بعدازتمام شدن عروسی پدرداماد با اسلحه ی شکاری  تیر هوایی بزنند.  خلاصه گلم خیلی خسته شده بودی و بی تابی می کردی وقتی آهنگ ها تمام میشد میگفتی مامان عروسی تمام شد بریم خونه؛ بعد دوباره آهنگ بعدی شروع می شد و متوجه میشدی که عروسی تمام نشده.  این قضیه چند بار تکرارشد... دنبال بهانه میگشتی تا بری بیرون وهی می گفتی می خوام برم پیش دایی، نازنینم بهت اجازه ندادم که بری به خاطراینکه می ترسیدم دایی عزیزتو پیدا نکنی و کسی نباشه ازت مواظبت کنه ولی مدام اسرار می کردی؛  ساعت 23:50بود بالاخره راضی شدم بری پیش دایی . تقریبا عروسی تمام شده...
13 ارديبهشت 1390
1